عمل عشقباز. عاشقی. غزل. (منتهی الارب). عشق ورزی. معاشقه. مغازله. تصابی. مهرورزی: عشقبازی کن و سیکی خور و برخند بر آن که تو را گوید سیکی مخور و عشق مباز. فرخی. دل دوش هزار چاره سازی میکرد با وعده دوست عشق بازی میکرد. عسجدی. تا ز حسن عهد تو آوازه شد در شرق و غرب آسمان با عشقبازی عهد وپیمان تازه کرد. خاقانی. گفتا زبرای عشقبازی ببریدستند موی بهمان. خاقانی. چو مجنون سر مکش در عشقبازی چو لیلی پاک شو در چاره سازی. نظامی. چنین فصلی بدین عاشق نوازی خطا باشد خطا، بی عشقبازی. نظامی. جهان عشق است و دیگر زرق سازی همه بازیست الاّ عشقبازی. نظامی. هین مکش هر مشتری را تو به دست عشقبازی با دو معشوقه بد است. مولوی. هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظراست عشقبازی دگر ونفس پرستی دگر است. سعدی. عشقبازی چیست سردر پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن. سعدی. که سعدی راه و رسم عشقبازی چنان داند که در بغداد تازی. سعدی. اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است من آن نیم که ازاین عشقبازی آیم باز. حافظ. گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن گه سرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن. حافظ. در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی. حافظ. تغنّی، تغنیه، عشقبازی کردن با زنان. دعفشه، عشقبازی کردن. مهانغه، عشقبازی کردن با زن. (منتهی الارب)
عمل عشقباز. عاشقی. غَزَل. (منتهی الارب). عشق ورزی. معاشقه. مغازله. تصابی. مهرورزی: عشقبازی کن و سیکی خور و برخند بر آن که تو را گوید سیکی مخور و عشق مباز. فرخی. دل دوش هزار چاره سازی میکرد با وعده دوست عشق بازی میکرد. عسجدی. تا ز حسن عهد تو آوازه شد در شرق و غرب آسمان با عشقبازی عهد وپیمان تازه کرد. خاقانی. گفتا زبرای عشقبازی ببْریدستند موی بهمان. خاقانی. چو مجنون سر مکش در عشقبازی چو لیلی پاک شو در چاره سازی. نظامی. چنین فصلی بدین عاشق نوازی خطا باشد خطا، بی عشقبازی. نظامی. جهان عشق است و دیگر زرق سازی همه بازیست الاّ عشقبازی. نظامی. هین مکش هر مشتری را تو به دست عشقبازی با دو معشوقه بد است. مولوی. هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظراست عشقبازی دگر ونفس پرستی دگر است. سعدی. عشقبازی چیست سردر پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن. سعدی. که سعدی راه و رسم عشقبازی چنان داند که در بغداد تازی. سعدی. اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است من آن نیَم که ازاین عشقبازی آیم باز. حافظ. گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن گه سرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن. حافظ. در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی. حافظ. تغنّی، تغنیه، عشقبازی کردن با زنان. دعفشه، عشقبازی کردن. مهانغه، عشقبازی کردن با زن. (منتهی الارب)
نوعی بازی و نمایش که عروسک ها را از پشت پرده یا خیمۀ کوچکی به وسیلۀ رشته یا مفتول به حرکت درمی آورند، خیمه شب بازی کنایه از مکر، حیله، نیرنگ شعبده بازی
نوعی بازی و نمایش که عروسک ها را از پشت پرده یا خیمۀ کوچکی به وسیلۀ رشته یا مفتول به حرکت درمی آورند، خیمه شب بازی کنایه از مکر، حیله، نیرنگ شعبده بازی
عشق بازنده. آنکه عشقبازی کند. عاشق پیشه. (فرهنگ فارسی معین). مرد شهوت پرست و عاشق و زن دوست. (ناظم الاطباء) : عشقبازان که به دست آرند آن حلقۀ زلف دست در سلسلۀ مسجداقصی بینند. خاقانی. شهری بفتنه شد که فلانی ازآن ماست ما عشقباز صادق و او عشقدان ماست. خاقانی. عشقبازان را برای سر بریدن سنت است بر سر نطع ملامت پای کوبان آمدن. خاقانی. شکّر و بادام بهم نکته ساز زهره و مریخ بهم عشقباز. نظامی. ز چنگ ابریشم دستان نوازان دریده پرده های عشق بازان. نظامی. مه و خورشید را دیدندنازان قران کرده به برج عشقبازان. نظامی. تو که در بند خویشتن باشی عشقبازی دروغزن باشی. سعدی. به کوی لاله رخان هرکه عشقباز آید امید نیست که هرگز بعقل بازآید. سعدی. دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم دلی بیغم کجا جویم که در عالم نمی بینم. سعدی. لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند. حافظ. ، در هندوستان، اصطلاحاً کبوترباز را گویند، چنانکه شیخ ابوالفضل در جواب نامۀ عبداﷲخان ازبک نوشته است: و فرستادن کبوتران پری پرواز و آمدن حبیب عشقباز... (از آنندراج)
عشق بازنده. آنکه عشقبازی کند. عاشق پیشه. (فرهنگ فارسی معین). مرد شهوت پرست و عاشق و زن دوست. (ناظم الاطباء) : عشقبازان که به دست آرند آن حلقۀ زلف دست در سلسلۀ مسجداقصی بینند. خاقانی. شهری بفتنه شد که فلانی ازآن ِ ماست ما عشقباز صادق و او عشقدان ماست. خاقانی. عشقبازان را برای سر بریدن سنت است بر سر نطع ملامت پای کوبان آمدن. خاقانی. شکّر و بادام بهم نکته ساز زهره و مریخ بهم عشقباز. نظامی. ز چنگ ابریشم دستان نوازان دریده پرده های عشق بازان. نظامی. مه و خورشید را دیدندنازان قران کرده به برج عشقبازان. نظامی. تو که در بند خویشتن باشی عشقبازی دروغزن باشی. سعدی. به کوی لاله رخان هرکه عشقباز آید امید نیست که هرگز بعقل بازآید. سعدی. دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم دلی بیغم کجا جویم که در عالم نمی بینم. سعدی. لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند. حافظ. ، در هندوستان، اصطلاحاً کبوترباز را گویند، چنانکه شیخ ابوالفضل در جواب نامۀ عبداﷲخان ازبک نوشته است: و فرستادن کبوتران پری پرواز و آمدن حبیب عشقباز... (از آنندراج)
بازی کردن در شب، نمایش (تئاتر) است. در قسمی از شب بازی، لعبت ها نشان می دادند برای بازی تئاتر و از قدیم در فارسی دو لفظ بوده است اول شب بازی و دیگر شبیه درآوردن که دوم مخصوص تعزیه بود (و ممکن بود برای بازی تئاتر یکی از دو لفظ مذکور گرفته شود). (از فرهنگ نظام). شب بازی دو نوع است یکی آنکه در شب به صور مختلفه و به هیأتها برآیند و امردان را به شکل زنان متشکل سازند و دوم آنکه خیمه را برپاکرده اشکالی منقوشه بر صفحۀ چرم و کاغذ در نظر جلوه دهند، غایتش اینکه قسم اول گاهی روزانه هم این عمل کنند و قسم ثانی مخصوص شب است. (از آنندراج). نیرنگ و بازی در شب. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شب باز. - شب بازی کردن، در شب نمایش دادن: شیخ شهرم که کند منع ز لعبت بازی گر بدستش فتد آن زلف کند شب بازی. مخلص کاشی. روز روشن وقت صورت بازی آئینه است هست عیبی در هنر آن را که شب بازی کند. سلیم. و رجوع به شب باز شود، کنایه از مکر و فریب است. (آنندراج) : چنان بود شب بازی روزگار که شب را دگرگون شد آموزگار. نظامی
بازی کردن در شب، نمایش (تئاتر) است. در قسمی از شب بازی، لعبت ها نشان می دادند برای بازی تئاتر و از قدیم در فارسی دو لفظ بوده است اول شب بازی و دیگر شبیه درآوردن که دوم مخصوص تعزیه بود (و ممکن بود برای بازی تئاتر یکی از دو لفظ مذکور گرفته شود). (از فرهنگ نظام). شب بازی دو نوع است یکی آنکه در شب به صور مختلفه و به هیأتها برآیند و امردان را به شکل زنان متشکل سازند و دوم آنکه خیمه را برپاکرده اشکالی منقوشه بر صفحۀ چرم و کاغذ در نظر جلوه دهند، غایتش اینکه قسم اول گاهی روزانه هم این عمل کنند و قسم ثانی مخصوص شب است. (از آنندراج). نیرنگ و بازی در شب. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شب باز. - شب بازی کردن، در شب نمایش دادن: شیخ شهرم که کند منع ز لعبت بازی گر بدستش فتد آن زلف کند شب بازی. مخلص کاشی. روز روشن وقت صورت بازی آئینه است هست عیبی در هنر آن را که شب بازی کند. سلیم. و رجوع به شب باز شود، کنایه از مکر و فریب است. (آنندراج) : چنان بود شب بازی روزگار که شب را دگرگون شد آموزگار. نظامی
کسی که عشق را دوست دارد. عاشق پیشه. (فرهنگ فارسی معین). عشق پرداز. (از آنندراج) : دلی که عشق نبازد ز سنگ خاره بود چه دولتی بود آن دل که عشقباره بود. شرف شفروه (از آنندراج)
کسی که عشق را دوست دارد. عاشق پیشه. (فرهنگ فارسی معین). عشق پرداز. (از آنندراج) : دلی که عشق نبازد ز سنگ خاره بود چه دولتی بود آن دل که عشقباره بود. شرف شفروه (از آنندراج)
عشق ظاهری. ابتدای محبت و هوی و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشاء آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبت عشق شغف است که سوزانندۀ قلب است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء). و آن یا نفسانی است و یا حیوانی. قسم اول مبداء و منشاء مشاکلت نفس عاشق است با معشوق خود در جوهر ذات، و قسم دوم مبداء شهوت حیوانی است. (از فرهنگ علوم عقلی). عشق غیرحقیقی و موقت و زودگذر. عشق مجازی یا ظاهری مانند عشقی که در موجودات زنده سبب جلب و جذب یکی دیگری را میشود و نتیجۀ این جذب و انجذاب بقای نسل و نوع است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عشق و عشق افلاطونی شود
عشق ظاهری. ابتدای محبت و هوی و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشاء آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبت عشق شغف است که سوزانندۀ قلب است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء). و آن یا نفسانی است و یا حیوانی. قسم اول مبداء و منشاء مشاکلت نفس عاشق است با معشوق خود در جوهر ذات، و قسم دوم مبداء شهوت حیوانی است. (از فرهنگ علوم عقلی). عشق غیرحقیقی و موقت و زودگذر. عشق مجازی یا ظاهری مانند عشقی که در موجودات زنده سبب جلب و جذب یکی دیگری را میشود و نتیجۀ این جذب و انجذاب بقای نسل و نوع است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عشق و عشق افلاطونی شود
دیدن شب بازی به خواب، دلیل بر لهو و لعب بود و محال ودروغ اگر بیند شب بازی کرد، دلیل که به باطل فریفته شود. اگر بیند شب بازی کرد با بربط و نای، دلیل غم و اندیشه بود. محمد بن سیرین
دیدن شب بازی به خواب، دلیل بر لهو و لعب بود و محال ودروغ اگر بیند شب بازی کرد، دلیل که به باطل فریفته شود. اگر بیند شب بازی کرد با بربط و نای، دلیل غم و اندیشه بود. محمد بن سیرین